لــعل سـلـسـبیــل

-مادر ! صدای گامهای ژرفت را شنیدم که به طواف مزار پدر همه ی تاریخ آمده بودی ، اشک می ریختی و می خواندی ، چه خوب به خاطر دارم ابتدای شعرت را ، که آمیخته با حزن غریب تو بود ؛ آمیخته با شکوائیه از اهریمن ، مادر ، تو می خواندی ، علی (ع ) اشک می ریخت و فرزندانت تکرار می کردند تا به خاطر بسپارند و پس از قرنها این صدای مظلومیت تو به گوش همچون منی برسد ؛

قَد‍ کانَ بَعدَکَ اَنباء وَ هَنبَثهٌ        لَو کُنتَ شاهِدَها لَم تَکثِرُ الخَطبِ :

« ای پدر ! بعد از تو اخبار و آشوبها برخاست که اگر تو بودی و حضور داشتی ،اختلاف زیاد نمی شد. »

2-اما اختلاف از آنجا آغاز شد که خورشید پدرت شد و فرزندانت فرزندان آفتاب ، ولی کوردلان آفتاب را تاب نیاوردند ، خواستند اشعه های گرمابخش این خورشید را که به تو رسیده بود بگیرند، به یادگار این خورشید یگانه هم رحم نکردند . برای آنچه مال تو بود شاهد خواستند ، دو گواه برای آنچه که خورشید مال تو کرده بود ، از تو شاهد عادل خواستند درحالی که تو خود عین عدل بودی و همراه همیشگی آنکه دلش نمی خواست حتی یک دانه ی گندم به ستم از دهان موری بستاند .

3-مادر ! آن روز ابری بود وقتی در حضور ابوبکر و عمر آن غاصب ترین‍ ها بودی ؛ تو می گفتی : چه از من ، فرزند پیامبر می خواهید ؟ آخر شرمتان را چند سکه در خود ذوب کرد و حیایتان را در کدامین پس کوچه ی زشت نامردمی جا گذاشتید که چنین گستاخانه می گویید ؛ در حالی که خدا فدک را به من ارزانی کرد و پیامبر خدا ، والاترین انسان آن را به من واگذار نمود؟
مادر تو گفتی اما اهریمن نشنید ؛ نشنید که می گفتی آی مردم ! من فاطمه ام ؛ فرزند بشارت خدا ، از سلاله ی خورشیدم و خدا تنها به خاندان ما گفت که : « انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا . خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد . »

مگر آنها نمی دانستند که این آیه در حق تو نازل شده ؟ چرا ! چرا ! آنها می دانستند ... کسی نبود که نداند ... پس چه شد ؟ به راستی چه شد که گفتند فدک فییء همه ی مسلمین است با اینکه خود رسول خدا (ص) فرمودند : « گواهی آوردن بر کسی است که ادعا می کند و سوگند یاد کردن بر کسی است که منکر است ؟ » مادر چه شد که گواهی قانون خدا یعنی تو را نشنیدند ؟ 

4-مادر ! صدای مظلومیت تو آنقدر بلند و رسا بود که من آن را از ورای قرنها شنیدم پس چرا آن زمان کسی نشنید که تو می گفتی آی مردم ! چگونه مرا از میراثم محروم می کنید و به یاری ام نمی شتابید ؟ من مادر یازده کوه هستم که بارها شما مردم را از هلاکت نجات دادند و از بیغوله های جهالت بیرونتان کشیدند ، من یادگار دوران رسالتم ، آه مردم ... مادر مگر زبان تو گویاترین زبان دنیا نبود ؟ مگر حرفهای تو بوی بهشت نمی داد ؟ چه بر سر مردمان آمده بود که رایحه ی بهشت را به مشتی سکه فروختند و دم نزدند؟

مادر مظلومیتت را برنمی تابم ، وصیتت را فریاد خاموش مظلومیتت را شنیدم، دوست دارم نگاهم رنگ حقیقت بدهد و اعمالم سرچشمه از پاکترین چشمه ها بگیرند ، می خواهم به تو اقتدا کنم و من نیز در حد توانم فریاد بزنم ، فریاد آزادگی در عین وارستگی ؛ و صلابت داشته باشم در عین نجابت ... مادر ! من ، دختری از دیار سرگردانی ها از تو یاری می خواهم !

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 88/3/6ساعت 3:59 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com